خلاصه تفسیر سوره اسراء (15) آیات 82 تا 84
بازدید کننده ی بزرگوار! جهت مطالعه ی بهتر و کامتر مطالب این وبلاگ می توانید به وب سایت :::هم اندیشی دینی::: مراجعه بفرمایید
(خلاصه ی تفسیر المیزان)
*وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً (82)
من : بیانیه است که موصول «ما» در «ما هو شفاء» را معنا میکند.
شفاء : با توجه به این که شفا باید مسبوق به مرض باشد معلوم میشود که دلهای بشر احوالی دارند که اگر باید به قرآن عرضه شوند وگرنه همانند جسم مریض میشود، این معنا از فطری بودن دین هم استفاده میشود.
قرآن کریم از افرادی نام میبرد که در قبلهایشان مرض است و این مرض چیزی غیر از کفر و نفاق است:
«لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ»[1] ، «وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلا»[2]
این مرض چیزی است که ثبات قلب و استقامت نفس را مختل میکند و علاوه با مراتب نازل ایمان هم منافاتی ندارد. البته این مرض نسبت به مراتب عالیهی ایمان شرک تلقی میشود، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[3]
قرآن کریم با حجتهای قاطع، مواعظ شافی، داستانها و مثلهای عبرت آمیز، انواع شک و تردید و شبهاتی را که در عقاید حق و معارف حقیقی میشود از بین برده است، لذا قرآن شفای دل مؤمنین است.
رحمت افاضهای است که به وسیلهی آن کمبودها جبران گشته و حوائج برآورد میشود. و قرآن دل آدمی را به نور علم و یقین منور میگرداند.
پس قرآن از این نظر شفاست که صفحهی دل را از انواع مرضها پاک میکند و از این نظر رحمت است که صحت و استقامت فطری دل را به وی برمیگرداند.
و لا یزید الظالمین الا خسارا: سیاق آیات بیان اثری است که قرآن در غیر مؤمنین دارد و آن اثر، عکس آن اثر نیکی است که دربارهی مؤمنین بیان کرد، پس مراد از «ظالمین» غیر مؤمنین یعنی کفار هستند.
خسار به معنای ضرر دادن از اصل سرمایه است. کفار هم به دلیل ظلم و کفری که داشتند از سرمایهی اصلی خود یعنی فطرت کاستند، و چون بدون دلیل از قرآن اعراض کردند، همین قرآن خسران آنها را دو چندان کرد.
در آیهی شریفه زیاد شدن خسران کفار را مجازاً به خود قرآن نسبت داده، زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر کفر خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است.
*وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً (83)
«عرض» در مقابل طول است و در اجسام استعمال میشود، سپس در غیر اجسام هم به کار رفت و «اعرض» یعنی عرض خود را نشان داد (روی برگرداند).
«نآ» از «نأی» به معنای دوری است، و «نأ بجانبه» یعنی برای خود جهت دوری از ما را انتخاب کرد. برخی از مفسرین آن را کنایه از تکبر و بلند پروازی میدانند.
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یَؤُساً: در اینجا آنگونه که نزول خیر را به خود نسبت میدهد، شرّ را به خود نسبت نمیدهد تا بفهماند که خداوند منزه از آن است که شری به وی نسبت داده شود، و نیز برای این که وجود شرّ امری نسبی است نه نفسی. یعنی هر شرّی که در عالم است (فقر، مرگ، نقص ثمرات و...) نسبت به مورد خودش شرّ است، اما نسبت به غیر خودش ـ مخصوصاً نسبت به نظام جمعی ـ خیری است که چیزی جای آن را نمیگیرد.
پس هر چه خیر است معنایش این است که خداوند عنایتی به عین موردش داشته، و آن مورد منظور بالذات بوده و هر چه شرّ است شرّ بودنش این است که خداوند خیر غیر موردش را خواسته و عنایت الهی اولاً و بالذات متوجه غیر موردش شده، و قهراً نسبت به مورد باعث نقصان و یا مرگ و امثال آن شده است.
البته توجه داشته باشید که این حال غیر از حال انسانهای فطری است. انسانهایی که اسباب ظاهری را فراموش کرده به فطرت سادهی خود برگشته و همواره چشم امید به خداوند دارند. و خداوند در قرآن کریم متذکر هر دو گروه از این انسانها شده است:
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ»[4]، «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً»[5] که آیهی دوم متذکر حالت فطری انسان است.
*قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبیلاً (84)
شاکله: از مادهی شکل میباشد که به معنای بستن پای چارپا است، و طنابی که به پای چارپا میبندند «شِکال» گویند و شاکله به معنای خوی و اخلاق است که ادمی را مقید میکند تا به مقتضای آن رفتار کند، طریقه و مذهب را هم از این جهت شاکله گویند.
میان صفات درونی و نوع ترکیب نبیهی انسان یک ارتباط خاصی است، برخی عصبانی مزاج هستند و طبعا خیلی علاقمند به انتقام هستند. برخی شهوت شکم و جنسی دارند و همین موجب میشود که آن را در رفتار خود بروز دهند و... البته همهی اینها فقط جنبهی اقتضا دارد و از حدّ آن تجاوز نمیکند؛ لذا در همان حال عصبانیت هم انسان قدرت بر کنترل نفس را ازدست نمیدهد.
اینکه برخی گفتهاند سعادت و شقاوت دو امر داتی است که هرگز از ذات خود تخلف نیمکند سخنی باطل است. چرا که انسان به حکم فطرتش برای رسیدن به مقاصدش به تعلیم و تعلم و تربیت و انذار دست میزند و این خود دلیل بر آن است که انسان بالفطره خود را مجبور به یکی از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمیداند بلکه همواره خود را مخیر میداند. «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى»[6]
تا اینجا ارتباط میان اعمال و ذات انسان بیان شد اما ارتباط دیگری هم در میان اعمال و ملکات آدمی و میان اوضاع و احوال جوّ زندگی او و عوامل خارج از ذات او است که در ظرف زندگی او حکمفرما است مانند آداب و رسوم و عادتهای تقلیدی
این رابطه هم غالباً از حدّ اقتضا فراتر نمیرود و لیکن گاهی آنچنان ریشهدار میشود که دیگر امیدی به از بین رفتن آن نمیماند، به خاطر اینکه در اثر مرور زمان ملکاتی ـ رذیله و فاضله ـ در قلب رسوخ پیدا میکند. «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»[7] لیکن در این حال هم صحت تکلیف و اقامهی حجت علیه چنین افرادی جایی نمیرود، چون اگر تأثیر دعوت در آنها ممتنع گشته به خاطر سوء اختیار خودشان است. و امتناع با اختیار منافی اختیار نیست.
وجه اتصال با آیات قبل: گویا در آیات قبل که سخن از شفا و رحمت بودن قرآن برای مؤمنین و خسران بودن آن برای ظالمین است کسی اعتراض کرده باشد که چرا باید میان بندگانش فرق بگذارد؟! اگر این تفاوت نبود غرض اصلی از رسالت بهتر تأمین میشد! خداوند میفرماید: «کل یعمل علی شاکلته» یعنی ما تفاوت قائل نشدیم بلکه این خود مردمند که اعمالشان بر طبق شاکله و فعالیتهای موجودشان صادر میشود. خداوند که به اسرار و نهان انسانها آگاه است بهتر میداند که چه کسی شاکلهی معتدل و چه کسی شاکلهی عادل دارد، کدام آسانتر به راه هدایت میآید و کدام از راه هدایت بهرهای نمیبرد در نتیجه از قرآن برای ظالمان چیزی جز بیشتر شدن خسران نمیماند مگر آن که دست از ظلم بردارند و از قرآن منتفع شوند.
اهدی: نکتهی تعبیر از آن به صیغهی افعل تفضیل این است که شاکله امری حتمی و تخلف پذیر نیست و دارنهدی شاکلهی ظلم ـ ولو به سختی و کندی ـ میتواند دست از ظلم بکشد و راه عدالت را در پیش گیرد.